دل حافظ كه به ديدار تو خوگر شده بود |
ناز پرورد وصالست مجو آزارش |
غزل شماره 274 تعداد ابيات 1 - 7 |
كمان ابروى جانان نمى پيچد سر از حافظ |
و ليكن خنده مى آيد بدين بازوى بى زورش |
غزل شماره 275 تعداد ابيات 1 - 9 |
چرا حافظ چو مى ترسيدى از هجر |
نكردى شكر ايام وصالش |
غزل شماره 276 تعداد ابيات 1 - 9 |
شعر حافظ همه بيت الغزل معرفت است |
آفرين بر نفس دلكش و لطف سخنش |
غزل شماره 277 تعداد ابيات 1 - 7 |
چو بر شكست صبا زلف عنبر افشانش | به هر شكسته كه پيوست تازه شد جانش |
كجاست همنفسى تا به شرح عرضه دهم | كه دل چه مى كشد از روزگار هجرانش |
زمانه از ورق گل مثال روى تو بست | ولى ز شرم تو در غنچه كرد پنهانش |
تو خفته اى و نشد عشق را كرانه پديد | تبارك الله ازين ره كه نيست پايانش |
جمال كعبه مگر عذر رهروان خواهد | كه جان زنده دلان سوخت در بيابانش |
بريد صبح وفانامه اى كه برد بدوست | ز خون ديده ما بود مهر عنوانش (227) |
بدين شكسته ء بيت الحزن كه مى آرد؟ | نشان يوسف دل از چه زنخدانش |
بگيرم آن سر زلف و به دست خواجه دهم |
كه سوخت حافظ بى دل ز مكر و دستانش |
غزل شماره 278 تعداد ابيات 1 - 9 |
چندان بمان كه خرقه ء ازرق كند قبول |
بخت جوانت از فلك پير ژنده پوش (228) |
غزل شماره 279 تعداد ابيات 1 - 9 |
دوش با من گفت پنهان كاردانى تيز هوش | و ز شما پنهان نشايد كرد سر مى فروش |
گفت آسان گير بر خود كارها كز روى طبع | سخت مى گردد جهان بر مردمان سخت كوش (229) |
وانگهم در داد جامى كز فروغش بر فلك | زهره در رقص آمد و بر بط زنان مى گفت نوش |
گوش كن پند اى پسر وز بهر دنيا غم مخور | گفتمت چون در حديثى گر توانى داشت هوش |
با دل خونين لب خندان بياور همچو جام | نى گرت زخمى رسد آئى چو چنگ اندر خروش |
در حريم عشق نتوان زد دم از گفت و شنيد | زانكه آن جا جمله اعضا چشم بايد بود و گوش |
تانگردى آشنا زين پرده رمزى نشنوى | گوش نامحرم نباشد جاى پيغام سروش |
بر بساط نكته دانان خودفروشى شرط نيست | يا سخن دانسته گوى اى مرد عاقل يا خموش |
ساقيا مى ده كه رنديهاى حافظ فهم كرد |
آصف صاحب قران جرم بخش عيب پوش (230) |
غزل شماره 280 تعداد ابيات 1 - 9 |
رموز مصلحت ملك خسروان دانند(231) |
گداى گوشه نشينى تو حافظا مخروش |
غزل شماره 300 - 281
غزل شماره 281 تعداد ابيات 1 - 9 |
اى ملك العرش مرادش بده |
وز خطر چشم بدش دار گوش |
غزل شماره 282 تعداد ابيات 1 - 7 |
اى همه شكل تو مطبوع و همه جاى تو خوش | دلم از عشوه ء شيرين شكرخاى تو خوش |
همچو گلبرگ طرى هست وجود تو لطيف | همچو سرو چمن خلد سرا پاى تو خوش |
شيوه و ناز تو شيرين خط و خال و تو مليح | چشم و ابروى تو زيبا قد و بالاى تو خوش |
هم گلستان خيالم ز تو پر نقش و نگار | هم مشام دلم از زلف سمن ساى تو خوش |
در ره عشق كه از سيل بلا نيست گذار | كرده ام خاطر خود را به تمناى تو خوش |
شكر چشم تو چه گويم كه بدان بيمارى (232) | مى كند درد مرا از رخ زيباى تو خوش |
در بيابان طلب گرچه ز هر سو خطريست |
مى رود حافظ بى دل بتولاى تو خوش |
غزل شماره 283 تعداد ابيات 1 - 7 |
به غفلت عمر شد حافظ بيا با ما به ميخانه |
كه شنگولان خوشباشت بياموزند كارى خوش |
غزل شماره 284 تعداد ابيات 1 - 8 |
جان به شكرانه كنم صرف گر آن دانه در |
صدف ديده حافظ بود آرامگهش (233) |
غزل شماره 285 تعداد ابيات 1 - 8 |
بدان كمر نرسد دست هر گدا حافظ |
خزانه به كف آور ز گنج قارون بيش (234) |
غزل شماره 286 تعداد ابيات 1 - 7 |
ما آزموده ايم درين شهر بخت خويش | بيرون كشيد بايد ازين ورطه رخت خويش |
از بس كه دست مى گزم و آه مى كشم | آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خويش |
وقتست كز فراق تو وز سوز اندرون | آتش در افكنم به همه رخت و پخت خويش (235) |
دوشم ز بلبلى چه خوش آمد كه مى سرود | گل گوش پهن كرده ز شاخ درخت خويش |
كاى دل تو شاد باش كه آن يار تندخو | بسيار تند روى نشيند ز بخت خويش |
خواهى كه سخت و سست جهان بر تو بگذرد | بگذر ز عهدسست و سخنهاى سخت خويش |
اى حافظ ار مراد ميسر شدى مدام |
جمشيد نيز دور نماندى ز تخت خويش |
غزل شماره 287 تعداد ابيات 1 - 8 |
بامدادان كه ز خلوتگه كاخ ابداع | شمع خاور فكند بر همه اطراف شعاع |
بر كشد آينه از جيب افق چرخ و در آن | بنمايد رخ گيتى به هزاران انواع |
در زواياى طربخانه ء جمشيد فلك | ارغنون ساز كند زهره به آهنگ سماع |
چنگ در غلغله آيد كه كجا شد منكر | جام در قهقهه آيد كه كجا شد مناع |
وضع دوران بنگر ساغر عشرت بر گير | كه به هر حالتى اينست بهين اوضاع |
طره شاهد دنيى همه بندست و فريب | عارفان بر سر اين رشته نجويند نزاع |
عمر خسرو طلب ار نفع جهان مى خواهى | كه وجوديست عطابخش و كريمى نفاع (236) |
مظهر لطف ازل روشنى چشم امل |
جامع علم و عمل جان جهان شاه شجاع (237) |
غزل شماره 288 تعداد ابيات 1 - 8 |
قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع | كه نيست با كسم از بهر مال و جاه نزاع |
شراب خانگيم بس مى مغانه بيار | حريف باده رسيد اى رفيق توبه وداع |
خداى را به ميم شست و شوى خرقه كنيد | كه من نمى شنوم بوى خير ازين اوضاع |
بيا كه رقص كنان مى رود به ناله ء چنگ (238) | كسى كه رخصه نفرمودى استماع سماع |
به عاشقان نظرى كن به شكر اين نعمت | كه من غلام مطيعم تو پادشاه مطاع |
هنر نمى خرد ايام و غير ازينم نيست | كجا روم به تجارت بدين كساد متاع (239) |
به فيض جرعه جام تو تشنه ايم ولى | نمى كنيم دليرى نمى دهيم صداع |
جبين و چهره ء حافظ خدا جدا مكناد |
ز خاك بارگه كبرياى شاه شجاع |
غزل شماره 289 تعداد ابيات 1 - 11 |
در وفاى عشق تو مشهور خوبانم چو شمع | شب نشين كوى سربازان و رندانم چو شمع |
روز و شب خوابم نمى آيد به چشم غم پرست | بس كه در بيمارى هجر تو گريانم چو شمع |
رشته ء صبرم به مقراض غمت ببريده شد | همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع |
در ميان آب و آتش همچنان سر گرم تست | اين دل زار نزار اشكبارانم چو شمع |
بى جمال عالم آراى تو روزم چون شبست | با كمال عشق تو در عين نقصانم چو شمع |
كوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت | تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع |
گر كميت اشك گلگونم نبودى گرم رو | كى شدى روشن به گيتى راز پنهانم چو شمع |
همچو صبحم يكنفس باقيست با ديدار تو(240) | چهره بنماد لبرا تا جان بر افشانم چو شمع |
در شب هجران مرا پروانه ء وصلى فرست | ورنه از دردت جهانى را بسوزانم چو شمع |
سر فرازم كن شبى از وصل خود اى نازنين | تا منور گردد از ديدارت ايوانم چو شمع |
آتش مهر ترا حافظ عجب در سر گرفت |
آتش دل كى به آب ديده بنشانم چو شمع |
غزل شماره 290 تعداد ابيات 1 - 9 |
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به كف | گر بكشم زهى طرب ور بكشد زهى شرف |
طرف كرم ز كس نبست اين دل پراميد من | گر چه سخن همى برد قصه ء من به هر طرف |
از خم ابروى توام هيچ گشايشى نشد | وه كه درين خيال كج عمر عزيز شد تلف |
ابروى دوست كى شود دستكش خيال من | كس نزدست ازين كمان تير مراد بر هدف |
چند به ناز پرورم مهر بتان سنگدل | ياد پدر نمى كنند اين پسران ناخلف |
من به خيال زاهدى گوشه نشين و طرفه آنك | مغبچه اى زهر طرف مى زندم به چنگ و دف |
بى خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل | مست رياست محتسب باده بخواه و لا تخف (241) |
صوفى شهر بين كه چون لقمه ء شبهه مى خورد | پاردمش دراز باد آن حيوان خوش علف |
حافظ اگر قدم زنى در ره خاندان به صدق |
بدرقه ء رهت شود همت شحنه ء نجف |
غزل شماره 291 تعداد ابيات 1 - 12 |
به پاى شوق گر اين ره به سر شدى حافظ |
به دست هجر ندادى كسى عنان فراق |
غزل شماره 292 تعداد ابيات 1 - 9 |
مقام امن و مى بى غش و رفيق شفيق | گرت مدام ميسر شود زهى توفيق |
جهان و كار جهان جمله هيچ در هيچ است (242) | هزار بار من اين نكته كرده ام تحقيق |
دريغ و درد كه تا اين زمان ندانستم | كه كيمياى سعادت رفيق بود رفيق |
به ما منى رو و فرصت شمر غنيمت وقت | كه در كمين گه عمرند قاطعان طريق |
بيا كه توبه ز لعل نگار و خنده ء جام | تصويرى است كه عقلش نمى كند تصديق (243) |
اگر چه موى ميانت به چون منى نرسد | خوشست خاطرم از فكر اين خيال دقيق |
حلاوتى كه ترا در چه ز نخدانست | به كنه آن نرسد صدهزار فكر عميق |
اگر برنگ عقيقى است اشك من چه عجب (244) | كه مهر خاتم لعل تو هست همچو عقيق |
به خنده گفت كه حافظ غلام طبع توام |
ببين كه تا به چه حدم همى كنى تحميق |
غزل شماره 293 تعداد ابيات 1 - 7 |
چون بر حافظ خويشش نگذارى بارى |
اى رقيب از بر او يك دو قدم دور ترك |
غزل شماره 294 تعداد ابيات 1 - 7 |
اگر شراب خورى جرعه اى فشان بر خاك | از آن گناه كه نفعى رسد به غير چه باك |
برو به هر چه تو دارى بخور دريغ و مخور(245) | كه بى دريغ زند روزگار تيغ هلاك |
چه دوزخى چه بهشتى چه آدمى چه پرى | به مذهب همه كفر طريقت است امساك |
به خاك پاى تو اى سرو ناز پرور من | كه روز واقعه پا وامگيرم از سر خاك |
مهندس فلكى راه دير شش جهتى | چنان ببست كه ره نيست زير دام مغاك (246) |
فريب دختر رز طرفه مى زند ره عقل | مباد تا به قيامت خراب طارم تاك |
به راه ميكده حافظ خوش از جهان رفتى |
دعاى اهل دلت باد مونس دل پاك |
غزل شماره 195 تعداد ابيات 1 - 9 |
به چشم خلق عزيز جهان شود حافظ |
كه بر در تو نهد روى مسكنت بر خاك |
غزل شماره 296 تعداد ابيات 1 - 9 |
حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است |
از بهر معيشت مكن انديشه ء باطل |
غزل شماره 297 تعداد ابيات 1 - 10 |
حافظا عشق و صابرى تا چند |
ناله ء عاشقان خوشست بنال |
غزل شماره 298 تعداد ابيات 1 - 7 |
قتيل عشق تو شد حافظ غريب ولى |
به خاك ما گذرى كن كه خون مات حلال |
غزل شماره 299 تعداد ابيات 1 - 7 |
حجاب ظلمت از آن بست كه آب خضر كه گشت |
ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب خجل |
غزل شماره 300 تعداد ابيات 1 - 9 |
به درد عشق بساز و خموش كن حافظ |
رموز عشق مكن فاش پيش اهل عقول |